آریا..میوه عشق من و سعید

تعطیلات عید فطر

امسال به مناسبت عید فطر تعطیلی خوبی داشتیم. از 7 مرداد تا 10 مرداد (سه شنبه تا جمعه) تصمیم گرفتیم هزار جا مسافرت بریم که هیچ جا هم نرفتیم. هم بخاطر شلوغی جاده ها تو این تعطیلی و هم بخاطر آماده نشدن پاسپورتهامون که دقیقه نود اقدام کرده بودیم. اما تو تهران حسابی گشتیم و هر شب با مامان اینا بیرون بودیم. و آریا هم کیف میکرد. بطوریکه امروز بعد ازظهر بهونه بیرون میگرفت و تا بردیمش تو ماشین آروم شد.   اینم چند تا عکس از این چند روزه ،به ترتیب 7،8،9 مرداد ... ...
10 مرداد 1393

واکسن 4ماهگی و 6 ماهگی

پسرم واکسن 4 ماهگیش رو روز شنبه 3 خرداد 93 به پای تپل نازش زد. روز تزریق واکسن خیلی اروم بود و انگار نه انگار که واکسن زده بود. اما فرداش که از خواب بیدار شد با ناله و گریه روزش رو اغاز کرد و این پروسه درد و نا آرومی ادامه داشت تا پنج شنبه . پسرم خیلی خیلی اذیت شد. از شیر خوردن افتاده بود با مکافات بهش شیر میدادم. دائم بهونه میگرفت و بی قرار بود. واقعا طاقت فرسا بود. اینم عکس گلپسری در روز واکسن 4 ماهگیش   و اما واکسن 6 ماهگی: به دنبال سختی هایی که بعد از واکسن قبلی شاهدش بودیم ، اینبار با استرس و نگرانی در روز پنج شنبه 2 مرداد 93 من و بابا سعیدش آریا خان رو از خواب ناز بیدار کردیم و بردیم خانه بهداشت برای واکسن ...
10 مرداد 1393

بالاخره پسرمون گفت ((ماما )) هورااا

آریا خیلی وقته تلاش میکنه حرف بزنه و وقتی هم باهاش تمرین میکنیم خیلی با دقت نگاه میکنه تا یاد بگیره. تا اینکه خیلی غیر منتظره روز سه شنبه  صبح در تاریخ 31 تیر وقتی تو رختخوابش بود یهو گفت ماما و منو بابا سعیدش  هم ذوووووووق زده به هم نگاه کردیم و گفتیم دیدییییی گفت ماما.   پسرم انقدر عادلانه رفتار میکنه که دل باباش رو نشکست و یه روز بعد از گفتن کلمه بابا یعنی در روز 1 مرداد ،درست وقتی شش ماه شد، کلمه بابا رو هم برای اولین بار به زبون اورد. اینبار تو بغل مامان بزرگش بود . که  مامان جونش بهش میگفت بگو بابا سعید ، آریا هم خیلی واضح گفت بابا . چند بار هم تکرار کرد.   من و باباش هم که دیگه نگوووو. خوشحال و ...
2 مرداد 1393

آریا پاسپورت دار میشود

آریا دیروز شش ماهه شد.و رفتیم عکاسی ازش عکس انداختیم که براش گذرنامه بگیریم. این هم عکس خوشگلش.   امروز که دوم مرداد 93 هست، صبح من و مامان آریا رو بردیم دفتر پلیس+10 تا براش گذرنامه بگیریم. پسرمون کلی خوش اخلاق بود و مردم باهاش بازی میکردن و به طور عجیبی باهاشون غریبی نمیکرد و روی خوش نشون میداد. افسر اونجا که  یه آقای جوانی بود دیگه عاشقش شده بود و عکس آریا رو گرفته بود دستش  و بهش ذوق میکرد و به همکارش نشون میداد و میگفت ، بالاخره نامزد دخترم رو پیدا کردم. جالب بود که وقتی افسره داشت با من حرف میزد آریا تو صورتش خیره شده بود و با دقت گوش میکرد. افسره هم کلی خوشش اومد و باهاش بازی میکرد.آریا هم براش میخندید. ...
1 مرداد 1393
1